الان تنهام..تنهاتر از دیروز زهرا الان ازم خیلی خیلی ناراحته
میدونم چقدر ناراحته..من باور نکردم نامزدیشو و همیشه منتظر
اونی که نظر گذاشتی وبلاگت عجیبه و متفاوت و خودت عجیبتر ممنونم ازت
بازم بیا بهم سر بزن..اره خیلی عجیبه که الان تنها موندم..از اینجا فیلمم میسازن از داستان زندگیم
انقدر عجیبه که هنوز تووی شوک هستمو خودمم باور نکردم
میمونم زهرا فرصت بهم بده تا بهش ثابت کنم چقدر عاشقش بودم بعد میرم
زهرا به عشقم شک کردو فکر میکرد عشقم درست نیست
اما عشق من واقعی بود من هرچقدر تلاش کردم ثابت کنم
با حرفم با رفتارم اما زهرا کاملا برعکس متوجه شد
مثلا من گفتم محبت هامو فراموش میکنیو تنهام میذاری
اون فکر کرد منت سرش میذارم در حالی که من منظورم این بود که
خاطراتمونو چجوری فراموش میکنی امکان نداشت فراموش کنه
وگرنه همیشه بهش گفتم همه دنیا فدای سرت
خودشم میدونست الان از هر لحاظ اماده خواستگاریم
اما از من اصرار از زهرا انکار..دلیلشم فقط و فقط ازم ناراحت بود
امیدم به خداست تا بهش ثابت کنه عشقم بهش عشق واقعی بود
زهرا هر موقع باور کردی فرصتمو ازم نگیر..بدون که چقدر عذاب میکشم
توکل به خدا
نظرات شما عزیزان:
|