Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥Zah RA♥Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ



تقدیمت عزیزترین گلم

امروز یه روز شلوغ بود برام اونور برو اینور برو

بعد کلی کشو قوس سند خونه بالاخره امروز تنظیم شد

و به اسمم زده شد دیگه کار سند خونه تموم شد

موند برم تک برگش کنم دست بابام درد نکنه امروز غافیلگیرم کرد

اون مقداری که مونده بود بدم طرف تخلیه کنه امروز یدفعه زنگ زدن

زود بیا املاک با پول نقد گفتم مگه قرار نبود 2روز دیگه بدم تازه رسیدم

از مسافرت گفتن یا امروز یا لغو مامله منم از کجا جور میکردم اون همه پولو

خداتوکل گفتم رفتم املاک موندم چی بگم یدفعه بابام زنگ زد گفت چقد ناقصه

گفتم 20تومن گفت 25تومن نقد یه ربع دیگه املاکم!!!! من مات موندم

ازکجا داشت این پولو موندم همه پولشو داده بود برا خونه  اگه میدونستم میگفتم بیا ماشین بخریم !!!

درسته بابام زیاد اعتبار داره میتونه ملیاردها پول جور کنه

اما من حاظر نبودم بگم نگران باشه

اما کمک کرد یدفعه بهم گفت یه زمین هم داره قراره بفروشه یه ماشین بخره برام

فک کنم میدونه تو فکرم من از خانوادم هر چی بخوام میدن

هرچی حتی حاظرن تو شهر زهرا خونه بخرن

من تصمیمو گرفته بودم به زهرا هم الان گفتم  خانواده زهرا هرجا بگه

زندگی کنم میدونستم الویت اول شهر زهرا خواهد بود

حتی کار پیدا کردم تو شهر زهرا اما...

همه چیو فک کرده بودم اما چه فایده الان حتی گلم حاظر نیست یه جواب

بده بهم, خیلی عذاب میکشم خدایا چرا آخه؟؟؟

کاره خونه تموم شد15روزه دیگه تحویل میگیرم

الان اومدم از باشگاه مربیم برنامه تازه داد

چنتا پروتین نوشته من حاظر نیستم استفاده کنم

آخه اونارو استفاده کنم آدم 3-4برابر میشه

ولی گفت الان بدنت فقط به پروتین نیاز داره کششو داره بدنت

الان این کارو با پن تو فتوشاپ ساختم به عشق تنها گلم

شاید یه روز بیاد اینجا بدونه همیشه برام مهم بود

کارای درسیم مونده اما نشستم اینو کار کردم عجله ای درسته خوب نشده

ولی سخت بود زهرا به عشق تو

چی میشه ببخشی؟

تقدیمت

زریم

یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

دلم گرفته...

نمی دونم از تنهایی دلم گرفته یا به خاطره زهرا

نمی دونم چرا زهرا دلش بام اینطوری شده این همه ناراحت

چراتا این حد ازم ناراحته من که فقط اونو دارم حتی حاظر نمیشم

به دختری نگاه کنم اونایی که عنده نامردین شانسم دارن

میبینی با چندتا دختر لاس میزنه دوس دخترشم باهاش خوبه

ولی مطمعنن دوس دختراونم با چند نفر لاس میزنه

من دیگه به غیر زهرا به کسی اعتماد ندارم

فقط با خدای خودم دردو دل میکنم اینجام مسایل

شخصی و مهمو نمیذارم این همه پشتم حرف زدن تا زهرا این همه

ازم ناراحت باشه نمیدونم شاید به خاطره این ناراحت نیست

مغزم کار نمیکنه همیشه باید دلم گرفته باشه

با خدا هم که هرچقدر حرف میزنم اصلا هیچی...

آخه چرا زهرا این همه ازم ناراحته منکه جز محبت کاری نکردم

همه چیزو برا اون خواستم هرجا رفتم بهترینارو برا اون خریدم

اما الان فقط ناراحتی نصیب منه

خدایا خودت یه کاری کن خستم

شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

اومدم تنهادلتنگ گلم

امروز ظهر رسیدم خواهرم یه ناهار عالی تدارک دیده بود خیلی چسبید

فقط دلم برا تنها گلم خیلی تنگ شد بود(دلتنگشم)

اونجا که باشی فکرو ذهنت تنها گلته

تو این فکری که شاید دیگه نبینیش از این میترسی که نتونی برگردی

اگه کسی تو زندگیت نباشه اصلا بیخیالی

اما اگه دلت برا یه نفر بتپه همش نگرانی همش به اون فکر میکنی

سفر خوبی بود قسمت نشد برم ایتالیا برگشتم

جای خیلی خوبیه تنها تفلیس بودم ولی دلتنگ گلم...

بیشتر نشد بگردم همش باید تو غرفه بود

تنها برا گلم یه کادو خوب گرفتم

یه جفت کفش زیبا روسی کفش سیاه روسی جنس عالی چرمش گفت نمیدونم یه اسم سختی گفت به روسی متوجه نشدم از عکسش متوجه شدم چرم یه حیون شبیه کرگدنه

خیلیم گرون اینجا که پیدا نمیشه ولی اینجا اون کفشو بیارن یه تومن

حداقل میگن همه زندگیم گلمه اما دریغ نمیدونم تو دلش چقد ازم ناراحته

تنها برا گلم این کادوه گرونو خریدم یه چنتا لباس خریدم ارزون

همش خدا خدا میکردم که زهرا ازم ناراحت نباشه ببخشه

شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

چند روز...

از باشگاه اومدم بعد این هم قراره یه برنامه دیگه کار کنم

بدنم از این به بعد باید رشد کنه دیگه به حد نرمال رسیده

بعد این برنامم جوریه که هیکلمون عالی شه

به یه مسافرت خوردم

با داییم قراره چند تا فرش ببریم گرجستان برا فردا شب بلیت گرفتیم

2-3 روز اونجام بعد داییم میره ایتالیا من بر میگردم

دارم سعی میکنم به درسا نخوره منم برم اگه بشه ایتالیا

خوش بگذره مسافرتو خیلی دوس دارم

شاید این آخرین مطلبم باشه بالاخره مسافرته و هواپیمای ایرانی

نمی دونم زهرا چقد ازم ناراحته

اون دل مهربون زهرا الان طوری شده که....انگار زهرای قبلی نیست

من حتی براش گوشی آیفن خریدم که خیلی دوست داشت خیلی وقته هنوز داخل کادوشه

عین همینو الان داره حتی شارژرشم براش خریده بودم

زهرا خبر نداشت من حتی می خواستم برم به خاطره اون شهر اون زندگی کنم تا اونم پیش پدر مادرش باشه

به همه چی فک کرده بودم به همه چی

شاید تنها دلیلی که هست الان دارم اینارو اینجا

تایپ میکنم اینه که فردا شب این موقع اینجا نیستم

وخبر ندارم خواهم بود یا نه

شاید به فکر زهرا یه ذره هم نرسید که این مدت داشتم

کارارو راستو ریست میکردم برم شهر اون

هم کارم هم زندگیم کلا اونجا باشه

اینجا که خونه گرفتم برا این بود که ...دلیلشو نگم بهتره

خب ولی در نظر داشتم تو شهر زهرا باشم تا اونم کناره خانوادش باشه

شهر زهرارو هم واقعا دوست داشتم

این آخری که نرفتم و موندم یکی از دلیلاش این بود که

اون شرکت بزرگ که دعوت به همکاری کرد از کاراش

قراره تو شهر زهرا هم باشه چنتا از استادام گفتن اونجا هم

از کارا انجام بدن من موندم تو اون شرکت باشم

و هم کار کنم هم تو شهر زهرا باشم

با این شرایط میشد تو شهر زهرا باشم و 2تا شغل خوب هم داشته باشم

یکیش این بود که میموندم اونجا هم برا اون شرکت بزرگ کار میکردم

هم یه کاره ثابت دولتی داشت جور میشد که قرار بود برم اونجا

اینطوری هم کارم هم زندگیم تو شهر زهرا بود اونم کناره خانوادش بود

میبینی تا کجا فکر کردم همه جوانبو در نظر گرفتم

گفتم اگه خانوادش اونجا بمونن باید زهرا هم اونجا بمونه

حتی به خانوادمم گفتم اونام استقبال کردن

بله من همه چیزو در نظر گرفته بودم اما به زهرا نگفتم داشتم تو خفا انجام

میدادم اما الان هیچی حتی نفهمید به چیا فک میکنم

داشتم یه کارایی میکردم تا زهرا همیشه پیش پدر مادرش باشه

کنار اونا زندگی کنه اما...

اونجا خونه هم بخرم  با اینکه اینجا دارم حتی کارمم قرار بود بره اونجا اونجا بمونم

اما زهرا نذاشت حرف بزنم

من به همه چی فک کرده بودم میدونستم باید پیش پدر مادرش باشه به همین خاطر

کار هم برام جور شده بود قرار بود زهرارو راضی کردم

بعد بهش بگم که قراره اونجا بمونم

حتی روحیات خانوادهامونو هم سنجیده بودم میدونستم میشه

اما ندونست من تا کجاش فک کرده بودم خانوادم اصلا مشکلی نداشتن راضی بودن من اونجا بمونم می خواستم طوری باشه که زهرا راحت باشه اما الان....


می خواستم یه روز سوپرایزش کنم اما ندونستم انقد ناراحته ازم که....

من مشغول درست کردن همین کارا بودم اما ندونستم زهرا ناراحته و رفتن حرف پشتمون زدن

که الان زهرا چش دیدن منو نداره

باورم نمیشه زهرا حرفایرو قبول داره که....
اما حرف آخرمو نگفتم بهش اینجام نمی نویسم

زندگی بدون زهرا برام مرگه

 دلم گرفته

ببخش

یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

یه فرصت...

کلی حرف نوشتم اما پاک کردم

باز نتونستم حرف اصلیو بگم

یه فرصت زهرا؟

بهت ایمانو اعتقاد دارم

با دلی غمگین ساختم اینو تقدیمت

زهرا

شنبه 20 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

حرف دلت...

تازه الان رسیدم از سرکار نشستم کارای درسیرو انجام میدم

خیلی کم وقت دارم

کاش زهرا ازم ناراحت نبود میگفتم چندتا از کارارو بکنه پول خوبی گیرش میومد

هم یه چیزی یاد میگرفت چندتا استاد سرشناس به کاراش نگا میکردن

راهنمایی میکردن هم یه پولی میگرفت

اما الان چش دیدن منو نداره

حتی میشد کاراش تایید شن تو شهر خودش ساخته شن

حیف فرصت خوبی بود اماحتی نشد حرف دلمو بگم که تا الان نگفته بودم بش

خدایا یه کاری کن ازم ناراحت نباشه خودت که میبینی فقط به خاطر اون همه کارارو انجام میدادم

زهرا ببخش

کارم تقدیمت

زری

جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

تنهایی...

تنهایی یعنی اینکه از سره کار بیای غذارو بزاری رو اجاق

بعد بری باشگاه برگردی ببینی غذا تبدیل شده به زغال ماقبل تاریخ

بله...

فک میکردم فردا میشینم کاره درسیمو انجام میدم اونم نشد

فردام باید برم سره کار...

خیلی خستم غذام سوخت از بیرون غذای حسابی گرفتم

دوستام میگن خوب پیدا کردی راه پول درآوردنو

اما نمیدونن چه فایده هر چیم داشته باشی برا تنها گلت می خواستی

چیزی برا خودت نمی خواستی

اما تنها گل ناراحته ازم

کاش یکم دلش باهام مهربون بود

من همه چیو برا اون می خوام

کاش بدونه چقد برام مهمه که اینطور خودمو به زحمت انداختم

انقد بهش اعتقاد داشتم که حاظر شدم خودمو به سختی بندازم

انقد که تا 8شب سر کار باشی

بعد فردام جمعه است بری سره کاری

پس فردام باید یه طرح دیگه بدی اون شرکت

بگم که تمومی نداره

زهرا فقط میگم ببخش

پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

دلتنگ بودن...

بعضی وقتا انقدر دلتنگشی حاظری فقط 1ثانیه صداشو بشنوی حتی اگه بخواد فوش بده

دروغ چرا دلتنگشم...

خیلی خستم الانم باید اون پروژه که خواسته اون شرکت آماده کنم فردا عصر بعد کار

برم تحویلشون بدم از 5 تا 8 هم عصرا میرم اون شرکت

خسته کننداست

کاش زهرا بدونه همه کارا به خاطره اون بود

می خواستم فردا که رفتم خواستگاریش حداقل بگم دو تا شرکت بزرگ کار میکنم فعلا

مدرکو بگیرم کاره بهتریم هست

اما فعلا مشغولم... هی چی بگم از دلتنگیم یا خسته گیم

تنها گلت نباشه که صداشو بشنوی حتی حاظر نشه هر از گاهی

پشت تلفن صداشو بشنوی

این همه زحمت کشیدم خونه خریدم کار کردم

اما دل تنها گلم ناراحت بوده اونم برا...

ای خدا چرا اینطوری میکنی؟من تحمل ندارم

حتی نتونستم به زهرا بگم

خواهرم زنگید گفت جمعه میریم گردش برنامه ریزی کردیم توام میای

گفتم نه بابا جمعه هم باید بشینم کارای درسیرو انجام بدم

بقیه روزا که وقت نیست

حتی من که اهل گردش بودم نمی تونستم جمعه خونه بشینم

تابستونا میرفتن گردش کلی شهرهای دیگه

الان به خاطره تنها گلم از همه چی زدم تا راحتیه اونو بخوام

اما الان تنها موندم حتی دیگه حاظر نیست ببینه منو

چرا دلش این همه ازم ناراحته

زهرا وقتی عصبی شه کسی جلودارش نیست

به همین خاطره هیچ وقت حرفایی که باعث میشد ناراحت شه رو نمیگفتم بهش

خودم ته دلم ناراحتیو میکشیدم

خدایا یه کاری کن ببخشه خودت که میدونی این وسط نه از چیزی خبر داشتم

نه میدونستم ناراحته وگر نه هیچ وقت حاظر نیستم ناراحتش کنم

زهرا دلتنگتم

دلتنگ

چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

تقدیم زری

بالاخره قراره فردا کارای سندو انجام بدن پس فردا به اسمم زده بشه

تا خیالم راحت شه از خونه

فردا باید برم سره کار پس فردام باید به اون شرکت یه پروژه بدم

همه اینا فقط به خاطره تنها گل بود

اما... گلم ...چی بگم کاش ازم ناراحت نباشه کاش ببخشه

کاش بدونه پشتش حرف نزدم

کاش بدونه همیشه تعریفشو کردم

کاش یکم ببخشه

کاش بدونه همیشه دعاش کردم

بیلمیرم دنیا نامرد اولوب یا نامردلر دنیادا اولوب

اوو نامردی که دیب بیربله بیر سوزی

من آخی دممیشم اوو سوزی دنیا دولوب بیرسوزی

نه دییم اؤرگیم قان اولوری اشیدانا بؤ سوزی

سن آخی بیر گولسن دمآ من دمیشم بؤ سوزی

اؤتور گوی گسین کنارا بغشلا بیر بلا سوزی

اینم کارمه به خاطره زهرا انجام دادم

ببخش

سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

زن یا مرد بودن؟

خیلی خستم کلی کار سرم ریخته

الان کی غذا درست کنه؟

هم باید زن بود هم مرد....

با اون شرکت هم قرار شد همکاری کنم 5شنبه هم باید یه طرح بدم

نمیدونم برم سهند یا چهاراه منصور؟! باید صبح تا عصر برم سهند

عصرم برم اونجا تا 8شب

اونجا هم خوبه هر چندتا طرح بدی اون می خوان هر 2روز یک بار یه طرح می خوان

همشم میدن شهرداری برای اجرا البته کل شهرداری های استان

مهندسش آدم خوبیه همه استادامم میشناسه

خودشم استاده برای معماری تو تبریز

گفته من هر 2روز یه بار ازت یه طرح می خوام اونم برای اجرا یعنی کلا بیکار نیستن

هم طرحو خودشون میدن هم میسازن

گفت بتونی تو ساختن هم همکاری کنی عالی میشه

کلی کاررر

خدایا کاری کن زهرا ببخشه یه فکری دارم,من که حاظر بودم هر جا اون بگه زندگی کنم

حتی تو شهر زهرا  کاره خوب هم برام بود چرا همه چی جور شد اون ازم ناراحت شد

امروز تو اتوبان مسیری که میومدم یه زنو مردو تازه یه ماشین زده بود

مرده بودن هنوز آنبولانسم نرسیده بود مرگ چقدر نزدیکه

دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

هرچه قدر

از این که زهرارو تا این حد ناراحت کردم واقعا از خودم ناراحتم

الان که همه چیو اماده کردم نیست...

به این فک میکنم که به زهرا با اس گفتم می خوام پاییز بیام خواستگاریت

اما خبر نداشتم ازم تا این حد ناراحته

اصلا نه می تونم درس بخونم نه کار

الانم که یه کاره دیگه پیشنهاد شده موندم آخه اصلا باورم نمیشه

چرا زهرا تا این حد ازم ناراحته

با اینکه چندتا کار انجام میدم با این کار هم میشه چندین تا

اما چه فایده تنها گلت درک نکنه

ندونه همه ی این کارا همه ی این زحمت انداختنها

فقط به خاطره عشقی بود که داشتم بهش

یه چیزی درونمو میسوزونه نتونستم به زهرا بگم شاید این دلیلی بود که

زهرا با اینکه بهم فوش میداد بازم دوسش داشتم

اما تا کی خدا؟ تا کجا؟

شاید به زهرا گفتم چرا تا این حد پاش موندم و این همه سختی کشیدم

می تونستم همون جا بهترین نقطه شهر زندگی کنم یه ماشینم بخرم عین خیالمم نباشه

من حاظر بودم زهرا هر جا بگه باهاش زندگی کنم

اما اتفاقات باعث شد از من زده بشه

اتفاقاتی که به تهش نگاه کنی بی مورد هستن

زهرا بهم گفت باباش انقد کار داره به من فک نمیکنه اصلا, منم رفتم پرسیدم

اما اینطور نبود حتی بهم گفتن اگه خواستگاری زهرا بری

پدرش با ما چون 100%راضیه باورم نشد اما حرفاشونو وقتی شنیدم

دیدم راست میگن ولی الان که هیچی همه چی آماده بود حتی پدر زهرا

ولی زهرا خیلی خیلی ازم ناراحته

کلی سر نماز دعاش میکنم

 

با براش تقدیمتZ

معذرت

یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

ویلا تموم شدخونه جور شد کارم که...اما زهرا؟

خب راستش خدا فقط زهرا رو باهام خوب میکرد همه چی حل بود

البته حرفی تو دلم هست که به زهرا نگفتم شاید بهتر بود بگم

الان از باشگاه اومدم ,خب چون من خواستم جای بد بمونم

عوضش بقیه پولو برای ساخت ویلا طرف باغمون خرج کنیم

و الان دیگه تموم شد کارش به همین خاطره من

تنها هستم چون مامان بابام رفتن اونجارو بسازن به همین خاطر بود

مامان بابام میگفتن تو سختی میکشی اما من قبول کردم سختیارو

فکر همه چیو کرده بودم می خواستم بهترینارو برای زهرا حاظر کنم

اون ویلارو ساختیم ولی من خیلی اذیت شدم

می خواستم در آینده وقتی آدم خسته شد از شهر بره اونجا راحت باشه خوش بگذرونه

همین فردا پس فردا هم سند اون خونه که خریدم به زهرا هم گفته بودم به اسمم زده میشه

امروز زنگ زدن از اون شرکت فردا میرم ببینم اون شرکت خوب پول میده اونجا مشغول شم

خدایا تو که همه چیو راستو ریست میکنی پس زهرام چی؟ گلم که این همه ازم ناراحته

خدایا خودت میدونی که....؟ خودت...؟چی بگم شاید بهتر بود به زهرا هم میگفتم

کاش زهرا ببخشه این همه ازم ناراحت نشه ای کاش

خدایا موندم تو کارت اونا که گناه میکنن زهرا اونارو قبول داره اما از من ناراحته

اگه اون حرفا اون اسهارو دادم بهش برا این بود که باهاش همه جوره روراست باشم

خواستم صادق صادق باشم باهاش

اما اون فکر کرد من بی ادبم بی شخصیتم

اما ندونست فقط صادق بودم باهاش اونایی که کاراشونو قاییم می کنند زهرا اونارو قبول داره

خدایا می دونی که تنها خواستم زهرا بوده و هست

دلیلشم خودت میدونی..

زهرا ببخش

شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

زهرابخون

اگه یه روزی اومدی اینجا حداقل اینو بخون

خب گلم من نمی خواستم این حرفارو بگم بهت

ولی تو که با هر پسری قرار میذاری تا به همه ثابت کنی با من یا کسی نیستی

ولی بدون کسی نمیدونه من تورو دوست دارم جز 1-2نفر

اما میان میگن میگفتید زهرا دختره خوبیه با فلان پسر حرف میزد با فلان پسر قرار میذاشت

اگه دختره خوبیه چرا با فلان پسر حرف میزد ولی من بهت اعتقاد داشتم ولی نمیدونستم دلیل این کارات چیه

تا الان که فهمیدم ناراحتی ازم باز من ازت دفاع میکردم میگفتم

دنبال دختر مردم حرف در نیارید حرف نزنید

با این وجود تو می خواستی به همه ثابت کنی

با کسی نیستی اما نمیدونستی بدتر هم میشه

بدتر هم پشتت حرف در میارن

باید بگم تو که منو پیش این و اون بد میکنی که محمد اینجوریه

میرن میگن زهرا دروغ گو هم هست زهرا اینطوری دروغ میگه پس حرفای پشت سرش حقیقت داره

من همیشه بهت گفتم به کسی اعتماد نکن جز پدر مادرت زهرا جان دوستای تو دشمنت هستند

تو قضیه اون پسر مزاحم ثابت نشد بهت؟

من هیچ وقت تورو پیش کسی نگفتم فقط گفتم دختره خوبیه و زهرا راست میگه

این وسط من بهت اعتقاد دارم ایمان دارم ولی خیلیا اینطور نیستند

یه پسری که بهت پیش نهاد دوستی داد نمیدونم از شانس بده منه برا تحقیق اومد پیش من

به خدا قسم گفتم دختره خوبیه ولی حرفایی که میزنن پشتش دروغه

اولش دلم داغون شد خب رقیبم بود ولی بعد به خدا توکل کردمو بهش گفتم تو خوبی

اومد پیشنهاد داد توام نه گفته بودی یادت باشه یکی دوبار اون پسر هم میومد حال منو میپرسید

میگفت خیلی مردی خودتم دوسش داشتی اما حقیقتو به من گفتی گفتی دختره خوبیه

بعدها رفته بود ازت تحقیق کرده بود اومد به من حرفایی زد

گفت ولش کن منم ولش کردم اینجوریه اینطوریه

من فقط خندیدم آخه اون قضایارو خودت بهم گفته بودی قبلا اما همه چندتا چیزم بهش اضافه کرده بودند که من بهت نگفتم باز تا ناراحت نشی

مثل قضیه من که از طرف من در مورد خودت شنیدی در حالی که من نزدم

خلاصه چی بگم الان فهمیدم ناراحتیتو

ولی بازم میگم به دوستات اعتماد نکن

کلی حرف دارم اما نمیشه نوشت, نمیشه

زهرا تو الان ناراحتی از من فکر میکنی آدم بدیم از دستم عصبی هستی

اما زهرا اشتباه فکر میکنی میدونی چرا اس میدادم؟

از ناراحتی بود پشتت حرف میزدن نمی تونستم بهت بگم اسو مینوشتم پاک میکردم

پیش خودم میگفتم زهرا گله بذار ناراحتش نکنم با اس الکی بعد یه چیزای دیگه مینوشتم میفرستادم بهت ای زهرا کلی حرف دارم باهات عصبی شدی نذاشتی بگم

اگه بگم خندت میگیره وا3 خودت همون پسر که اومد از من در مورد تو پرسید بیاد پیشنهاد بده

یه پسره دیگه هم بود اتفاقا توام فکر میکنی خوبه  پشت تو حرف نمیزنه

برگشت به اون پسره گفت اون دختر یه دوس پسره دیوونه داره بیخیالش باش

گفتم آقا چرا حرف در میاری کجا داره گفت خب باهاش حرف میزد

گفتم تو که زهرارو میشناسی چرا این حرفو میزنی گفت نه اون دوست بود با اون

منم به اون پسر گفتم آقا این اشتباه میکنه اصلا دوست پسر نداره به خدا اگه دروغ بگم

خلاصه منم با اون هم کلاسی که اینطوری گفت پشتت توام خوب میشناسیش و باهاشم راحت حرف میزنی

دیگه باهاش حرف نزدم هر از گاهی سلام و اینا

چون دیدم پشت تو داره الکی حرف میزنه

قبلا هم یه چیزایی شنیده بودم اون گفته

یه حرف دیگه هم هست که اگه بگم فکر کنم با دوستات حرف نزنی

تو مو میبینی من پیچش مو

نمینویسم چیه ولی شاید یه زمانی شد بهت گفتم شایدم نه

چون الان بگم فکر میکنی می خوام دوستاتو پیشت بد جلو بدم

شاید به این خاطر بهت نگفتم تا حالا فقط میگفتم سربسته دوستات خوب نیستند فقط پدر مادرتو دوست بدون

کلی حرف دارم ولی نمیشه که نوشت

شاید یه روزی بیای ببینی این حرفامو

شایدم هیچ وقت نبینی

اما کاش میذاشتی حرفارو بهت بزنم

میدونم شاید بخندی بگی از خودت میگی

ولی من مدرک دارم برا حرفام

به این خاطره میگم به دوستات اعتماد نکن

جمعه 12 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

تقدیم زهرا

از اون شرکت که چند روز پیش دعوت کردن ازم باهاشون کار کنم

مهندسش امروز زنگ زد استاد دانشگاه هنر تبریزه

کلی حرف که گفتم یه روز میام شرکتتون

شاید نرم دل و دماغه هیچیو ندارم برا مهم نیست

برام زهرا مهمه

دلم اندازه ي دنيا....غمه دنيا تو دلم....غمه ديروزو غمه امروزو فردا تو دلم..
شب كه از درميرسه يكسره چادر ميزنه....غم به اندازه ي تاريكي شبها تودلم.
صدفم يك صدفه خالي و بي مرواريد...

تقدیمت

ببخش زری

جمعه 12 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

عزیزترین گلم ببخش

دیشب کلی گریه کردم اصلا حالم خوب نبود...ای خدا

رفتم کلینیک 2تا آمپول زدن فشارم کم بود نذاشتم سروم

بزنن دیگه خسته شدم از سروم صبح اومدم نمازمو خوندمو

گریه کردم یکم خوابیدم

زهرا خیلی ازم ناراحته حتی اجازه نداد من حرف بزنم

فقط عصبی بود من فقط می خواستم یه طوری بگم

ببخش اما وقتی صدامو میشنید عصبی میشد

جرقه ی این ناراحتی از قبل پاییز خرده

زهرایی که میشناختم این نبود

کو اون زهرای مهربون چرا این همه ازم ناراحته

من هر چقدر خواستم بگم ببخش ناراحت نباش بیشتر بدتر شد

من به پدرم گفتم منم خونه می خوام اونم برداشت خونه خودشم فروت تا برای منم خونه بخره

خلاصه از بهترین جای شهر اومدم بدترین جای شهر تا چی بشه؟تا برای عشقم همه چی آماده کنم

اما دلم میسوزه خبر نداشتم این همه ازم ناراحته

حرف پشت حرف زده شده و زهرا از من دلگیره

انقدحرف داشتم که نتونستم بهش بگم چون دیدم عصبی میشه گفتم بیخیال

خلاصه خونه رو خریدیم در بهترین جا الان فردا پس فردا سندشو میزنن به اسمم

اما چه فایده دیگه همه چی از چشمم افتاده دستو بالم نه به کار میاد نه به درس خوندن

خونه رو 190 ملیون خریدیم الان 250می خرن نمی دونم از چشمم افتاده اصلا دیگه برام مهم نیست

زهرا نباشه دنیارو هم نمی خوام من بدترین جای شهرو خودم انتخاب کردم

تا یکم تحت فشار باشم تا سختیارو ببینم

پدرمادرم خیلی دوستم دارن وهمیشه ناراحتن من اینجا تنها زندگی میکنم 2تا زمین داریم من حاظر نیستم زیر قیمت بفروشیم

پدرم اصرار داره بفروشیم هم الان بریم خونه خودمون هم یه زانتیا که دیدی بخریم برات

اما دنیارو هم بهم بدن دیگه برام ارزش نداره

هیچ چیزی منو خوشحال نمیکنه دلم میسوزه ناراحتیای زهرارو ندونستم جمع شدن

الان انقد زیاد شدن که نمیشه گفت عزیزکم ببخش

همیشه اشک تو چشامه باورم نمیشه

این همه مدت دوسش داشتم اما الان این همه ازم ناراحته

من بی خبر از همه جا همش سرم تو کارم بود

الان زهرای من این همه ناراحته کاش یه روز بیاد اینجا بدونه چقدر ناراحتم

بدونه حاظر نیستم یه لحظه ناراحتیشو ببینم

بدونه نتونستم بگم چیکارا کردم براش بدونه پشت سرش چیا گفتن اما من دفاع کردم ازش

بدونه حتی پا رو دلم گذاشتم اما اگه بهش بگم باورش نمیشه

اما انقدر ناراحت بود که نذاشت حرفامو بگم

خدایا یه کاری کن برام خواهش میکنم؟

جمعه 12 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

فقط ناراحتی

تنها نشستم دارم گریه میکنم خدایا انقد گریه کردم که دیگه تحمل ندارم

چرا باید عشقمو اینطور ناراحت کنم

خدایا بسمه

چقدر تو تنهایی گریه کنم خودت خلاصم کن

طاقت ندارم چرا باید تنها گلمو این همه ناراحت کنم

خدایاااااااااااز خودم متنفرم

انقد گریه میکنم تا جواب بدی

خودت که میدونی من راحتی خودمو نخواستم

خواستم کاری کنم عشقم اگه قسمت شد راحت باشه

اما الان انقدر ازم ناراحته

خدایاااا

همه میگن تنها موندی عوضش حسابی پخته شدی

اماخودت میدونی راحتی زهرارو به راحتی خودم ترجیح دادم

اما الان همش باید گریه کنم زجه بزنم کسیم نباشه دردو دلمو بشنوه

خدایا تنها تورو دارم اشکامو میبینی؟پس کجایی؟

نشستم آهنگ وبلاگو گوش میکنم و حسابی گریه میکنم

پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

گلم ببخش

خیلی فکر کردم واقعااز خودم ناراحتم من تنها عشقمو خیلی خیلی ناراحت کردم

همش به خوابی که دیدم فکر میکردم همش اون حرفای مامان زهرا که تو خوابم میزد

تو گوشم وز وز میشن انگار آهنگیه که حی تکرار میشه

اما مطمعنم اون خانوم از مامان زهرا ناراحت بود

چون اصلا باهاش حرف نزد حتی یک کلام

من وقتی می خوردم ابگوشتو فقط یه چشم به غذایی که می خورد بود

به این خاطر دقیق یادمه ابگوشت چی داشت

اما نشد بالا تنشو ببینم آخرشم که به من گفت پاشو بریم

اصلا به حرفای مامان زهرا مثل اینکه گوش نمیکرد

باورم نمیشه چرا یادم رفته بود سره نماز هنگام دعا کردنش یادم افتاد

خدایا چه حکمتی داشت

من کاملا مطمعنم عمه زهرا بود چون تو خواب همش تو فکر این بودم نگا کنم عمه زهرارو اما نمیشد

دقیق یادمه مامان زهرا فقط حرف میزد اصلا از غذا نخورد

چرا من بعد پاشودن از خواب به خودم گفتم نمیرم دیگه از ایران

بعد کلا خواب تا امروز یادم رفت

تازه می خواستم به زهرا بگم اصلا یادم نیوفتاد

امروز هم که اینطوری شد

چرا من باهاش حرف نزدم به زهرا بگه ببخشه

چرا فقط می خواستم ببینمش اما بالا تنه اصلا نمیشد دید فقط پاهاشو میدیدم

قشنگ یادمه پاهاش یه شلوار سیاه داشت

فقط از زانو به پایینو میدیدم

اصلا باورش برام سخته انگار مامان زهرا تو واقعیت حرف میزد

داشت به اون نگاه میکرد حرف میزد

حتی به من گفت خجالت نکش بخور تاهارتو

ای خدا به گریم ننداز تو که میدونی اسم عمه زهرا وقتی میاد گریه میکنم

خیلی ناراحتم خدایا چرا اینطور شد

چرا گلم از من اینطور ناراحت بود حتی نمیذاشت حرف بزنم

ای خدااااااااا

زهرا ببخششششششششششششش

دارم عذاب میکشم

پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

خواب عجیب من!!

نمیدونم چرا سره نماز یاد خوابی که دیدم افتادم اصلا یادم نبودم

پریشب یه خوابی عجیبی دیدم من زیاد خواب نمیبینم هر خوابیم ببینم حقیقت پیدا میکنه

خواب جالبی بود می خواستم به زهرا بگم اصلا یادم نمیومد

خواب دیدم داشتیم سره سفره که مامان زهرا ابگوشت پخته بود با مامان زهرا و یه خانوم که دقیقا رودروش نشسته بود

داشتیم آبگوشت می خوردیم من پایین سفره بودم اونام جلوی هم دقیقا صدای مامان زهرا تو گوشمه الانم امروز صداشو که شنیدم کلی تعجب کردم باور کردنی نبود من صداشو تو خواب شنیده بودم قبلا

خلاصه داشتیم ناهار می خوریدم مامان زهرا به من میگفت بخور خجالت نکش

اون خانوم که جلوش نشسته بود اصلا هرچقدر خواستم بالاتنشوببینم معلوم نشد اصلا نشد ببینم بالاتنشو

مامان زهرا دقیقا یادمه اما اون اصلا معلوم نبود

مامان زهرا داشت یه چیزی میگفت دقیقا یادمه

میگفت به اون زنه که جلوش نشسته بود: اون پیرزنه که فوت کرد قبل فوتش فکر کردم بهتره ازدواج کنه تا یکم حالش خوب شه و منم کاری کردم با شوهره قبلیش ازدواج کنه از شوهره دومش جدا شده بود

میرفتم بهش سر میزدم سربالایی بود خسته میشدم

اما بیچاره فوت کرد حتی بعد عقد با شوهر قبلیش یه شب هم پیش اون نشد بمونه

قبلش فوت کرد حتی یه شب هم نموند اینارو گفت مامان زهرا

اون زنه اصلا حرف نمیزد بعدش به من گفت پاشو بریم منو اون پاشدیم رفتیم باغ ما!!!!!!!!اونجا داشتیم با هم درخت میکاشدیم

بعضی درختا دست که میزدم ریشه هاش کنده میشد

من نگه داشتم درختو اون با بیل خاک ریخت رو ریشش

اصلا نشد قیافشو ببینم بالا تنش معلوم نبود

بعد کاشت درخت اصلا ندیدمش و از خواب بیدار شدم

راستش این خواب منو متحول کرد

این خواب باعث شد من نرم ازایران

چون توی خواب هم احساس داشتم اون زنو که نمی تونم ببینم عمه زهراست

خدا بیامرز الان یادم اومد خوابش یه فاتحه براش بخونم

اما خوابه اصلا یادم نمیومد به زهرا بگم

امروز سره نماز یه دفعه یادم اومد

تو خواب هم احساسم این بود عمه زهراست اما اصلا نتونستم بالا تنشو ببینم

بخدا خوابمو اونطور که بود تعریف کردم بدون کمو زیاد کردنش

حرفای مامان زهرا قشنگ تو گوشمه

من کلی براش نماز می خوندم هم فاتحه

به این خاطر دیگه به زهرا قسمش ندادم عمشو

پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

الان

کلی گریه کردم و ناراحت شدم یه دوش گرفتم داشتم لباسامو ظرفارومیشستم کلی گریه کردم

ناهار درست نکردم یعنی تخم مرغ خوردم هیچی از گلوم پایین نرفت اونم با گریه

الان ساعت 2:45بعداز ظهره هنوز اشکام خشک نشدن

پاشم نمازمو بخونم یکمیم برا خدا گریه کنم

بشینم حالم بهتر بشه برم باشگاه یکم بدنم آروم شه

کمتر گریه کنم,دیروز هم تا شب چیزی نخورده بودم

خیلی ناراحتم

پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

نبخش

چو کردم ناراحت مادری را

بمیرم نبینم ناراحت مادری را

تو ای مادر ببین اشک دلمرا

چوشنیدم صدای دلت را

چو گشتم این چنین خارا

ندانی چه شد این دلمرا

تو این دنیای تاریک و تارا

تورا کردم ناراحت مادرم را

ندانی نبخشم این دلمرا

بمیرم چو کردم ناراحت دلت را

تو دختر داری برده دلمرا

چو گویم از دلم از دخترت ها؟

نبخشم هیچ وقت تواین روز دلمرا

ندیدی وجود پاک دلمرا

تو ای عشقم بیاگویم ازدلم ها

نخواستم کنم ناراحت دلت را

نبخش ای گل دلمرا

چوکردم با عاشقی ناراحت دلت را

ببین چکیده اشکم تو این حرفم آیا

دلبرا وصف تو گوییم از دلم ها

نتونم پیش تو بالا کنم سرمرا

چوگشتم پیش توخارا خدایا...


پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

زهراهیچ وقت نبخش منو

زهرا هیچ وقت نیومدی ببینی چه میکشم

زهرا حتی نمی تونم بگم ببخش

لیاقت می خواهد بخشیدن

خدایا من بنده گناهکار تو بودم

درسته به ناموس کسی به مال کسی و... دست درازی نداشتم

اما دلی رو ناراحت کردم که هیچ وقت منو نمیبخشه

اشکهایم سرازیر میشوند

خدایا همه چیم برای تو دیگه حق ندارم باکسی حتی حرف بزنم

صدایم چشمهایم را بگیر نتوانم نگاه کنم نتوانم حرف بزنم نتوانم اسی بدم

خجالت زده ام پیش زهرا

زهرا نمیگم ببخش میگم هیچ وقت نبخش منو

مادریرو ناراحت کردم که مادر بود

یه مادر

قلب سیاه من روح سفیدمادریرو رنجوند


مادر

پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

غم

خدایا من هیچ وقت خودمو نمیبخشم هیچ وقت

با حرفام با کارهام باعث شدم نه تنها زهرا(همه زندگیم) ناراحت بشه

حتی مادر زهرا که برام عزیز بود ازم ناراحت بشه

ایمانم کم بود؟ چرا زهرا ایمانمو مسخره کرد

یعنی ایمانم جوری بود که مسخره کننده بود؟

زهرا ناراحت شد ناراحت نه ...چی بگم

خودت شاهدی بی شخصیت نبودم اما اسی که به زهرا دادم برای این بود بگم

من آدمم کاری نکردم

خدایا خودت میدونی تا حالا دوس دختر نداشتم

بلد نبودم اگه بلد بودم اینطور نمیشد

خدایا من هیچ وقت خودمو نمیبخشم

زهرا انقد ازم ناراحت بود که گفت حلالت نمیکنم

عمه زهرا منو یاد کسی می نداخت که گریه میکردم

من کاری کردم زهرا از دین تو بدش بیاید

با داشتن مومن هایی مثل من این میشه

از امروز تا یک سال عهدی خواهم بست باهات... .

پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

معذرت ضعیفه!

امروز کلی فکر کردم  یک نفر که اعتقادمو زیاد کرد

به زهرا اعتقاد دارم بهش اعتماد دارمو داشتم

امروز همه چیمو به زهرا گفتم تا بدونه همیشه صادق بودم باهاش

اگه ناراحتی ازم معذرت ضعیفه

پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

همه چی تموم.

امروز پولی که داشتمو انتقال دادم حساب بانکیم در ترکیه

رفتن بهترین راه وقتی شنیدم پدر زهرا پشت من چه حرفایی شنیده

راحت شدم دیگه راحتم که خبردار شد من پسری نبودم که از دخترش سواستفاده کنم

من تو آخرین اس ازش همه جوره معذرت خواهی کردم

فک کنم حرف آخرمو نشنیده نگرفت که متوجه شده چجور آدمیم

الان دیگه دیر شده چه فایده طوری فهمید که زهرا خبردار نشد

نمی خوام به زهرا چیزی بگم بذار فک کنه باباش از من ناراحته

تنها از زهرا خدافظی میکنم

10اردیبهشت 13:45

چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

خدایا بسمه

انقدر سر نماز گریه کردم ولی خدا اصلا نمیشنوه

خدایا بسه آخه الانم دارم گریه میکنم بسمه

می خوای بکشی راحتم کن بسه دیگه

خسته شدم دیگه

بسه خداااااااااااااااااااااا

لعنت به زندگی

لعنت به همه چی

چقد معذرت خواهی کنم چرا تنها گلم انقد ازم ناراحته

خدایا بکش راحتم کن

دیگه بریدم چرا نمیفهمی

بسمه دیگه

چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

معذرت از بابای زهرا

من تا حالا فقط برای زهرا پست گذاشتم

اما این اولین پست منه که از ناراحتی و شرمندگی برای بابای زهرا گذاشتم

امیدوارم روزی پدر زهرا این پستو ببینه

من مردونگیتو دیدم آقایتو دیدم

و فهمیدم چقدر آدم خوبی هستی

من به خاطره اون اس ام اسی که بهتون دادم معذرت می خوام

همیشه سره نمازدعاتون کردم سایتون سره زهرا باشه

خیلی دوست داشتم ببینمتون

و همیشه به زهرا میگفتم من احترام خاصی به پدره عشقم میذارم

الان داره اذان میگه تورو به صاحب اذان منو حلال کنید ببخشید اون حرفارو زدم

ولی خدا شاهده می خواستم بگم من اصلا به کسی نگاه بد نمیکنم خدا خودش شاهده

من از اول معتقد بودم و هستم که نباید آدم حتی پیش پدره عشقش پاشم دراز کنه

چه برسه حرف ,همیشه به زهرا گفتم اون مرد ارزشه زیادی برام داره هیچ وقت پیش اون خردم نکن

من جوونی کردم اون اسو دادم امیدوارم ببخشید منو

از صمیم قلب میگم خیلی دوستون دارم و احترام زیادی بهتون میذارم

شاید هیچ وقت نبینمتون ولی همیشه دعاتون خواهم کرد

معذرت می خوام آخرمردونگی

این کارم تقدیم شما دوستتون دارم خدافظ

معذرت

چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

امیدوارم ببخشی زهرا

دوستام رفتن با زهرا حرف زدن خبر نداشتم

الان که دوستم زنگ زد تو به پدرش جسارت کردی

باورم نشد تعجب کردم من اصلا به پدرش جسارت نکردم

درسته من بهش اس دادم ولی بعدا پشیمون شدم

البته می خواستم بگم شما که اونجوری فکر میکنید در مورد من اینجوری نیست

الانم که به زهرا زنگ زدم معذرت خواهی کنم

معلوم نشد چرا گوشیشو به اینو اون میداد تا منو ناراحت کنه

چقدر زهرا ازم ناراحته باورم نمیشه

زهرا جان از اینجا از بابات معذرت می خوام شرمندشم

کاش شمارشو داشتم بهش زنگ میزدم معذرت می خواستم ازش

خیلی ناراحت شدم وقتی فهمیدم زهرا ناراحت شده وقتی به باباش اون اسو دادم

من اصلا قصد بدی نداشتم ناراحت بودم می خواستم به پدره عشقم بگم

من به هیچ کس دست هم نزدم

بخدا انقد شرمندشم که نگو

زهرا جان از صمیم قلب ازت معذرت می خوام

سه شنبه 9 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

هی...

دلم آتیشه وقتی فکر میکنم که باید برم

باید همه رو ببینم چون دیگه شاید نشه دید

هی...

سه شنبه 9 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

فک کن

رفتم بلیط آنکارا خریدم برا پنج شنبه عصر

داشتم به این فکر میکردم پشت زهرا اون همه حرف در آوردن

اما من هیچ وقت باور نکردم و پشت زهرا بودم هرکیم گفت گفتم دروغه

البته اینکه من گفتم دروغه باعث شد همه فک کنند من با زهرا دوستم

چیزی که من همیشه گفتم اعتقاد به دوستی ندارم

و زهرارو دوست دارم یه روزی هم میرم خواستگاریش

نمیدونم چرا من هیچ وقت اون همه حرفو پشت زهرا زدن باور نکردم

و به زهرا اعتقاد داشتم اما زهرا با شنیدن چند حرف

که حتی بعضیاشو من نزدم باور کرد به راحتی

از قدیم گفتن حرف دهن به دهن بچرخه بهش اضافه میشه

هرکس باوره خودشو تحمیل کرده

وقتی میفهمم زهرا به این خاطر با کاراش منو ناراحت میکرد

تعجب میکنم حداقل بهم میگفت تو این حرفو زدی

قبل از مجازات اجازه میدن مجرم از خودش دفاع کنه

هر چی بوده الان من متهمم

کلی سر نماز دعاش کردم شاید دیگه هیچ وقت نبینمش

مطمعنن هیچ وقت نمی تونم کسیرو دوست داشته باشم

این همه کار کردم پول جم کردم اما الان باید برم از اینجا

تو دلم آتیشه اتیشی که هیچ وقت خاموش نمیشه

خیلی برام سخته تنها عشقم نذاشت بهش بگم چی شده

نذاشت بگم من نگفتم

خیلی ناراحتم یه دل سیر باید همه رو ببینم

گلم اگر میذاشتی بگم حرف دلمو

اون وقت میدیدی آتیش قلبمو

اگه کردم نگاهی ببخش این قلبمو

دیگه نمیبینمت میگم خدافظیمو

سه شنبه 9 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

رفتن.

امروز از بیمارستان مرخص شدم

هی خدا چقد بلا قراره سرم بیاد

جمعه شب از 8شب تا شنبه 4بعد از ظهر خواب بودم

سرم داشت میترکید 7تا قرص آرام بخش خوردم

4تا هم قرص خواب آور داشتم دیوونه میشدم خوردم تا بخوابم راحت باشم

اونام دزشون بالا بوده و هم فشار اومده پایین کسیم نبود خونه

فردا عصر خواهرم وقتی میاد میبینه کناره میزم افتادم

اصلا یادم نیس چیزی بعد برده منو بیمارستان

اونجا آزمایش خونو اینا بعد معدمو شستشو دادن

البته اثری از قرصا نمونده بود

تا اینکه امروز اومدم خونه دکتر میگفت اگه چندساعتم میموندی

کارت ساخته بود هوشیاریم کم بوده مثل اینکه

میگفت همین طوری میموندی اغما ...

میدونم آخرش اینجوری میمیرم فقط خدا کنه زودتر تا زهرارو ناراحت نکنم دیگه

تصمیم گرفتم برم نیویورک

میرم آنکارا از اونجا نیویورک دیگه نمی تونم بمونم عشقمو ناراحت کنم

بذار هرکیم هر چی می خواد بگه خدا خودش میدونه

من فقط یک دهم اون حرفارو که رفتن به زهرا گفتنو گفتم

اونم فقط اینکه گفتم زهرا با کسی نیست حتی من

نمی تونم بمونمو عشقمو دوست نداشته باشم بهترین راه رفتنه

حالا که عشقم ازم ناراحته حتی حاظر نیس حرفمو بشنوه

ولی خدا شاهده من اون حرفارو نزدم که رفتن به زهرا گفتن

تحمل ندارم عشقم چی فکر کرده در مورد من اصلا باورم نمیشه

فقط دوستم خبر داره قراره برم برا5شنبه بلیت هست آنکارا

میرم بگیرم شاید به زهرا هم نگم نمی خوام دیگه ناراحتش کنم

هرچند خدافظی نکردن باهاش برام خیلی سخته...

دنیایی که بدون زهرا باشه رو نمی خوام نه درس نه زندگی هیچی

برا من زهرا مهم بود ولی افرادی حرف در آوردنو بعضیام شنیدن رفتن به زهرا گفتن

زهرا هم باور کرده...هی خدا

دو شنبه 8 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

حالم بده معذرت زهرا

دیگه تاب نوشتن هم ندارم خسته شدم

به خاطره حرفای نزده چقد گریه کنم

عشقم نذاشت بگم چی شده

سرم داره گیج میره ای خدا

ای خدا چقد عذاب بکشم خودت بهش بگو من نگفتم

فقط گفتم زهراباکسی نیست

تحمل ندارم........

جمعه 5 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

.

این همه عبادت این همه گریه این همه عشقتو دعا کن

بعد همشو برعکس ببینه تنها عشقت

اونایی که اعتقاد ندارن حرفشون درسته

این بود گلم اعتمادت بهم؟

حتی نذاشتی حرفمو بزنم

میدونم چقد ناراحتی خدا منو بکشه تورو ناراحت نکنم

خسته شدم دیگه

سرم داره میترکه

همش برعکس برداشت شه همش کارا برعکس شه

دیگه تموم.

عزیزم ببخش

خدافظ

جمعه 5 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

مرگ یا زندگی

امروز خیلی ناراحت بودم بابا مامان رفتن باغ کاراشو انجام بدن

هر چقد به زهرا قسم دادم بذار بگم حرفامو جواب نداد

کلی گریه کردم تا قلبم آروم بگیره ولی نشد

دقیقا یادم نیست ساعت چند بود دامادمون اومد

دید یه گوشه افتادم حالم تو خودم نیست

خیلی ناراحت شد رفتیم کلینیک سرم زدن اومدم

کلی باهام حرف زد که چرا این همه فکر میکنم

ولی نه من گفتم چمه نه اون فهمید

با کلی اصرار نذاشتم به کسی بگه که نگران نشن

الانم تنهام یه یک ساعته اومدم خونه از کلینیک

خدایا غذای من شده سروم

افکاری که هست حرفهایی که هست عذابم میدن

یکم که فکر کردم متوجه شدم چرا زهرا کارایی میکرد من ناراحت شم

یا اینکه حرفهایی میزد که الان معنیشونو میفهمم

حتی دوستای زهرا یه جوری نگام میکردن برام جای سوال بود

الان فهمیدم چرا اونجوری نگا میکردن

خیلی ناراحتم

تا حالا اینطوری ناراحت نشده بودم

من نه از چیزی خبر داشتم نه حرفی...حتی زهرا بهم نگفت

الانم که نمیذاره من بگم حرفامو حرفایی که نمی تونم به کسی بگم یا جای بنویسم

باید به خودش بگم, هی...

تازه میفهمم چرا زهرا یدفعه رفت گفت به باباش تا بهم زنگ بزنه

چقد ازم ناراحت بوده ولی حتی فکر نکرد من خودمم خبر ندارم

دارم میسوزم صبح خورشید نزده بیدار میشدم میرفتم سره کار

عصر شب میرسیدم خونه نمیدونستم کار کنم درس بخونم یا خونه پیدا کنم

مثل خر کار کردم خونه خریدم همیشه عشقم ناراحتم کرد اما ای دل غافل ندونستم چرا ناراحته

نه خودش گفت نه کس دیگه, خدایا ازت شاکیم در هر وعده نماز 2رکعت برا سالم بودن زهرا می خوندم

همیشه نگاش میکردمو تو دلم آه میکشیدمو ناراحت بودم که زهرا حالش خوب باشه

اما زهرا از این نگاها فکر کرد من هیز نگاه میکنم, فکر نکرد پشت این نگاها گریه هست نه هیز

ای خدا من حرفی نزدم حرفی نشنیدم الان آوار کردی به سرم که چی بشه

خدایا از من ناراحت نباش یا خودت خلاصم کن یا دیگه سره پل صرات  یخمو نگیر از من گفتن

حداقل می تونستی کاری کنی من قضیه رو بفهمم اون زمان

من وقت نداشتم با کسی حتی بحرفم اما تنها عشقم همش بد خلقی میکرد یه بار نشد بگه

چی شده چی شنیده

حرفایی که الان من شنیدم به هر کیم گفتم چرا این حرفو زده انکار کردنو گفتن خود زهرا گفت

معلوم نیست من میپرسم اینو بهم میگن وای به حالی که زهرا پرسیده و اونا چی گفتن

جوری بهم میگن انگار اصلا این وسط من و زهرا گناهکاریم نه اونا

دیگه نمیدونم به زهرا چی گفتن

احساس میکنم حرفامو هم به گور خواهم برد تنها برام مهم بود زهرا بدونه حرفامو

اما نذاشت بگم

تنها یکی از دوستای هم کلاسیم گفت این وسط کاره دوست به ظاهر, حمید اشتباه بوده

گفت کارش فقط فضولی بوده نباید میرفت حرفی میزد که حرفای دیگه هم با این که تو خبر نداری به اسم تو حساب بشه مطمعنن زهرا هم ناراحت میشده با اینکه با اونم دوسته ولی گفت کاره حمید اشتباه بوده آخه فضولی کردن تو این کارا معنا نداره

به منم اصرار کرد با زهرا حرف بزنه بگه سو تفاهمه حرفایی نبوده که گفتن اینا درست نیست ولی من دوست ندارم کسی دخالت کنه نذاشتم

این دوستم از همون اول میدونست زهرارو دوست دارم تنها کسی بود که خبر داشت از حقیقت میدونست با زهرا دوستو اینا نیستم

به قول خودش کاش زهرا میرفت از این میپرسید نه از کسایی که خودشون مشکل دارن حداقل از کسی میپرسید که خبر داره نه از اونایی بپرسه که از اینو اون حرف شنیدنو به حساب من ثبت کردن

نمیدونم با حمید هم حرف زد یا نه ولی اصرار داشت به حمیدم بگه کارش بچگانه بوده نباید حرفایی میزد که از طرف من شنیده نه از زبون من

ولی حرفای دل خودم موند به زهرا بگم حرفایی هستند که نمیشه نوشت

دلم میسوزه هر روز میومدم از کارم میذاشتم اینجا مینوشتم گلم

اما خبر نداشتم اونور طوفانه

خدایا خیلی خستم طاقت ندارم دیگه...

زری

پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

مهم نیست

امروز نرفتم سره کار اصلا دیگه نه حوصله کارو دارم نه درسو نه زندگیو

هر شب تا صبح باید گریه کنم به خاطره حرف نزده

به خاطره کاره نکرده

اینارو اینجا مینویسم زمانی که نبودم شاید یه روز زهرا بیاد اینجا

و بخونه و بدونه حرفایی تو دلم بود که حتی حاظر نشد اونارو بهش بگم

حرفایی که نه می تونم اینجا بنویسم نه به کسی بگم

حرفایی که نذاشت بگم و با خودم به گور ببرم باید

نمیدونم خدایا چه حکمتیه این همه عذابم میدی

تنها کس زندگیت حرف همه رو گوش داد حرف همه رو شنید

ولی وقتی من گفتم بیا من حقیقتو کامل بگم, بگم چرا گفتم بگم چیا گفتم

اون وقت حاظر نشد بشنوه حاظر نشده گوش کنه به حرفام

هیچی برام مهم نیست

خدایا اگه اینطور عذابم بدی یا اینطور بخوای امتحانم بکنی

من دیگه تحملشو ندارم

تحمل هیچیو ندارم شبا تا صبح گریه میکنم به خاطره حرف نزده

اما تنها عشقت قبول نداره میگه همه راست میگن تو دروغ میگی یا اصلا گوش نداد بگم حرفامو

همه ای که اینها همونایی بودن که میگفتن زهرا با فلانی بوده

با فلانی این کارو کرده

حالا زهرا حرف اینارو قبول داره زهرا جان اگه حرفشونو قبول داری

پس بدون حرفایی که پشتت میزدنو هم باید قبول داشته باشی

ولی من قبول نکردم حرفاشونو هر کی گفت زهرا فلانه با حرف زدم دهنش

حرفایی که الان شدن غول حرفایی که الان شدن باوره ذهن زهرا

زهرا جان یه بار به خودت بگو چرا محمد اصلا حرفی زده به کسی

تو که حرف همه رو قبول داشتی جز حرف منو

من تو این چند ماه از هیچی خبر نداشتم ولی شدم

نوقل زبونه چند نفر, چند نفری که یه روز اعتقادشون به بد بودن زهرا بود

الان زهرا قبولشون داره من هیچ وقت کسیو پیش زهرا خراب نکردمو نمیکنم

اما زهرا حداقل میذاشتی خودم هم حرفامو میزدم

دیگه اعصاب ندارم خدا هم اصلا نمی شنوه

تحمل ندارم

پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

بخشیدن:آره یا نه؟

نمیدونم میذاره تمام حرفارو بهش بگم یا نه

تا بدونه ...

بهتره حرفارو بگم بعد

خیلی ناراحتم

زری

پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

کاش آدم بمیره

دیشب کلی گریه کردمو نماز خوندم

انقد که حالم اصلا خوب نبود

6صبح دیدم اصلا دیگه حالم خوش نیست منگ میزنم

خلاصه...هی

الان اومدم از بیمارستان یه 2تا سروم زدنو چنتا آمپول الان پاشودم اومدم

کسی نفهمید یعنی نذاشتم کسی بفهمه

خدایا دعا میکنم زودتر مرگم برسه

دیگر تحمل ندارم تحمل این همه حرفی که پشتم زدن

حرفی که من نزدمو خبرنداشتم ولی تنها کسم فکر کرد من زدم

چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

خدایا اشکام خشک نشدن

کلی سره نماز گریه کردم از خدا هم حرفی نشنیدم

خونه تنهام هر چقدر زجه زدم اما خدا جواب نداد

نه صبحانه خوردم نه ناهار الانم نه شام فقط جواب می خوام ازخدا

گفتم خدایا تو بگو من اون حرفارو زدم؟

چرا باید مجازات بشم

هر چقدر فکر میکنم هر چقد...ولی اشکام خشک نمیشن

خدایا اگه می خوای بکشی بکش چرا عذابم میدی

چراباید دنبال تنها کس زندگیم اینارو بگن اونم فک کنه من واقعا گفتم

همیشه گفتم زهرا نه میگه خدایا خودت شاهدی اما رفتن عقد منو اونو هم برپا کردن

خدایا چرا؟حتی انقد خبر نداشتم به عشقم بگم اینطور نیست

الان فهمیدم دارم تو خودم میسوزم

خدایا خسته شدم دیگه

مگه گناهم چیه؟

سه شنبه 2 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

ناراحت اما خجالت زده

تازه الان فهمیدم چی ها شده

اصلا باورم نمیشه

یعنی چقد پستم من اون حرفارو بزنم

که چی بشه که آبروی عشق خودمو ببرم

دیشب تا صبح کلی فکر کردم امروز که فهمیدم حرفارو

از خجالت حتی نتونستم جلوی زهرا سرمو بالا بگیرم

اگه من جای زهرا بودم یه سیلی هم پیش دوستام می خوابوندم گوشم

اگه من اون حرفارو زدم واقعا پستم

کاش قبل اینکه زهرا اون حرفارو بهم میزد قبلش میدونستم چی شده

تا پیش زهرا به دوستام میگفتم من کدوم حرفو زدم

حیف نمیدونستم,تازه الان بهم گفتن

وقتی به دوستام گفتم این حرفارو که میگین من کی گفتم با زهرا قراره عقد کنم

مگه نگفتم بهم نه میگه

مگه نگفتم زهرا دختره خوبیه با اون مزاحمش رابطه نداره

پس چرا رفتید گفتید قراره عقد کنید یا گفتید دوستید با هم مگه من نگفتم من اصلا اهل دوستی نیستم فقط زهرارو دوست دارم

وقتی این حرفا و کلی حرف دیگه مکانش نیست اینجا بنویسم به دوستام گفتم گفتن خود زهرا گفت به ما

گفت میگن تو این حرفو زدی مام گفتیم حتما زدی  که خود زهرا میگه وگر نه تو که به ما نگفتی قراره عقد کنیم

خدایا من سرم گرم کاره خودم بود اصلا نمی دونستم دارن چیا میگن

چرا تو کاری نکردی زهرا ناراحت نشه

تو که میدونی همه چیو

میدونی دارم تو دلم میسوزم به خاطره حرف نزده

عجب دوستایی داریم تازه بهم میگن ما خواستیم شما دو تارو رودر رو کنیم بدونیم کدوم راست میگید

دوست نه فضول دوست نه دشمن

تنها کسی که از ماجرا خبر نداشت من بودم

دیشب زنگ زدم به دوستم قصمش دادم به زهرا اس داده آخرش گفت ماجرارو

گفت فقط می خواست زهرارو راضی کنه

حداقل مثل هم کلاسیام نامرد نبوده

وقتی قضیه رو گفتم کلی خندید دید ناراحتم گفت بذارزنگ بزنم زهرا

من نذاشتم گفتم همینجوریشم از من ناراحته

گفت اگه جای من بود کلا هم کلاسیارو میزدم دستو پاشونو میشکستم

چطور تونستن اون حرفارو بزنن

گفت من که از اول با خبر بودم می دونستم بهت نه میگه

حالا چرا اونا گفتن عقد کردین....!!!

اونم ناراحت شد

نمیدونم بخدا فقط خدارو دارم به زهرا بگه چی شده

ای خدا چقد بسوزم

سه شنبه 2 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

اؤلوم الله

گؤردوم دلدارمی اما اؤتاندم

گؤر نینه یارم دنیادا دؤلاندم

منه الا سوز دمه دی کی

اؤرگیم تحمل الیه دیم یالاندی

هر گؤن گؤزومی یومارام الله

دییرم سنه سوزؤمی الله

اما نینیم اولمادی دیم دلدارما سوزی

یاواش گد آخی بؤ سوز یالاندی

من اؤلمیشم بؤ دنیا اونسوز

کاش او گؤن اولا من اؤلم اونسوز

یارم گابورا دیم سنه سوز

گوی دسین بؤ قلبیم سنه بیر سوز

الله منی بؤ گون آپارمادیدا

سنه راحات اولاسان منی گؤرمیسندا

یارم ددیم بؤ سوزی زهراجانمسان

ایشالا من اؤلرم راحت اولوسان

دو شنبه 1 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

عنوان نذارم بهتره...

امروز بهم یه شکی وارد شد که هنوز هم هضمش برام سخته

من روزی به دوستم اعتماد کردم و چون خواهش کرد یه ذره از دردو دلمو گفتم بهش

این شد شروع بحث ها شروع مشکلات

با اینکه حرف خاصی بهش نزدم ولی رفت با کسانی مطرح کرد که دو تا هم بهش اضافه کردن

من بهش اعتماد کردم ولی...بهش هم که میگم میگه خود زهرا به همه گفته من نگفتم!

همش تقصیره خودمه خوب که فکر میکنم تنها میشه به خدا اعتماد کرد البته کسیرو که دوسش داشتم

از اعتمادم سو استفاده نکرد

خلاصه همین چند ماه که زهرا باهام کلا بد شد من خبر نداشتم ولی همین دوستم به دختری گفته بعد به گوش زهرا رسیده اونم چه حرفایی الان که می شنوم تازه می فهمم چی شده

به این خاطر بود زهرا کلا باهام بد شد از اون وقت حقم داشت

اون به من اعتماد داشت حرف زد ولی من چی...

خلاصه من به دوستم گفته بودم من قصدم ازدواجه همین اهل دوستی نیستم نمیدونم چطوری از این حرفم برداشت شده که زهرا و محمد قراره عقد کنند!!!!!!!!!! البته همون زمان که این حرف به زهرا گفته شده

یکی که همیشه مزاحم زهرا بود بهم زنگ زد دقیقا یادمه جمعه بود گفت تبریک میگم عقد کردی با زهرا!!!

من کلا هنگ کردم هر چی از دهنم در اومد گفتم بهش اما ای دل غافل اینو به زهرا هم رفتن گفتن همون موقع اون طرف هم گفت همین دوستت بهم گفت

ولی من توجه نکردم به دوستمم که زنگ زدم گفت من به کسی نگفتم حالا کی حرفو در آورده....!!!1نمیدونم

من برا اینکه زهرارو ناراحت نکنم از قضیه زنگ زدن اون فرد بهش چیزی نگفتم و حال اون فردو گرفتم

ولی کاش به زهرا میگفتم الان اینطوری نمیشد

فقط نخواستم ناراحت بشه

خلاصه زهرشو ریخت اون فرد

نه زهرا به من از این قضیه گفت نه من بهش گفتم من فکر میکردم نمیدونه اما برعکس بود

خداشاهده من به کسی نگفته بودم با زهرا قراره عقد کنم....

من خودمم در عجبم

حوصله نوشتن زیادو ندارم

امروز زهرا به یکی از دوستام گفته به من بگه از زندگیش برم بیرون

حق داره من بودم بدتر میکردم

ولی از این ناراحتم کسی به من چیزی نگفت گذاشت امروز خود زهرا بهم بگه

زهرا به دوستم گفته اون به یه نگاه دیگه به من نگاه میکنه و کلی حرف دیگه که دوستم بهم نگفت...

خدایا حرفم با توه من به ناموس مردم به دختره مردم نگاه بدی داشتم الان زهرا این فکر بکنه

خدایا خودت میدونی من چون زهرارو دوست داشتم حتی به دختری نگاه هم نمیکردم حتی یه نگاه

بعد زهرا اینطوری بهم بگه...

به خدا قسم من تا حالا به زهرا با نگاه بدی نگاه نکردم حتی یه بار نه به زهرا نه به کس دیگه

از خدای خودم شاکیم چرا پیش فامیل پیش خانوادم رو سفیدم کردی ولی پیش تنها کسی که دوسش داشتم رو سیاهم کرد

مگه من چیکار کردم

زهرا گفت بهم اس دادی به اسم دوستت در واقع خودت بودی دلم آتیش گرفت چطوری اینو گفت

من حتی خبر نداشتم حتی نمیدونم قضیه چیه نه می تونم حرف بزنم نه....

دوستامم جوری رفتار کردن انگار من یه دروغگو یه ادم کثیفیم خدایا چرا...

من نه حرفی زدم نه کاری کردم نه نگاهی داشتم اما الان فقط مقصر منم

برام جای سواله آخه من به زهرا تو کلاس هم اس ندادم ولی به دوستم گفته تو کلاس هم اس داد اون هفته هر چی فکر میکنم اصلا مطمعنم اس ندادم

دیگه به دوستامم چیزی نگفتم

همان طور که دوستای زهرا کاری کردن قبلها براش بد بشه براش حرف در بیارن الان قضیه منم اینطوری شد

فقط میگم زهرا اگه تنها به دوستام گفتم حرفیرو اگه گفتم زهرا خوبه با کسی نیست

فقط به این خاطر بود که همشون پشت تو حرف میزدن همشون به مزاحمت حق میدادن همشون میگفتن زهرا خوب نیست

من فقط گفتم زهرا خوبه گفتم تا افکاری که نسبت به تو هست عوض بشه افکار عوض شد اما همین افکار هجوم آوردن به طرف من و تو تنها یه طرف قضیه رو دیدی فکر نکردی چرا اصلا این به کسی گفته

البته من گناهکارم چون حرف زدم ولی 4تا دیگه گذاشتن روش خدا شاهده من

وقتی به دوستم گفتم بهش گفتم زهرا بهم نه میگه نه اینکه برن بگن قراره عقد کنن

زهرا از من خیلی ناراحته جوری که حتی تصور نمیکردم

چون متهم شدم به کاره نکرده

اما وقتی با بابای زهرا حرف زدم هیچی نگفتم پشت تلفن

ولی من بهش اس دادم که من اصلا در مورده دختره شما اینطور فکر نمیکنم

اصلا فکر نمیکردم بابای زهرا از حرفام چیزه دیگه برداشت کنه

البته من اون لحظه ناراحت شدم به خاطره حرفاش چون من دست هم به دختری نزدم اما باباش فکر کرد من آدم کثیفیم من خواستم بگم اینطور نیست

خدایا ازت خواهش میکنم تمنا میکنم خلاصم کن دیگه تا کی من این همه سر نماز ازت خواستمش این همه براش نماز خوندم الان بیاد بگه با چشم هیز به من نگاه میکنه

خدایا هضم این حرفا برام سخته تو که میدونی من چجوریم

خدایا تنها خواستمه به روال خودت خلاصم کن جوری که کسیم ناراحت نشه جوری که عادی به نظر برسه

خدایا به کدامین گناه

خدایا ازت خواهش میکنم التماست میکنم به زهرا هم بگو اشتباه میکرد بعد خلاصم کن

خدایا تنها خواستمه

زهرا من خواستم دیدگاها بهت عوض بشه

ولی خداشاهده من به کسی نگفتم با زهرا هستم

من الان هر حرفیم بزنم گناهکارم مثل همون که زهرا یه زمانی گناهکار بود از دید همه

با اینکه کاری نکرده بود ولی من نمیگم کاری نکردم

فقط اعتماد داشتم به دوستم فکر نمیکردم 10تا دیگه بذارن کنارش

خدایا گریه هایم برای تو

به زهرا بگو نذار ناراحت باشه میدونم ناراحته ناراحتش کردم

خدایاااااااا

خودت کاری کن راحت شم

غم

 

دو شنبه 1 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط عاشق زهرا:محمد   |
 

 



به وبلاگ زهرا جون من خوش آمدید برام دعا کنید به عشقم(زهرا)برسم.


 

 

 همیشه
 اتفاق
 این مدت ها
 دل آدم ها
 من فکر چشمای توعم…
 دلم تنگشه
 تموم شدم اون لحظه که داشتی میرفتی…
 قلب ها
 یه نگاه تو
 فصل ها
 یاد تو
 سالها دل..
 هر ساله
 هر چقدر بگذره..
 اون. که
 سخته
 فصل ها
 چاله..
 امیدوارم..
 یادم نمیری…
 حالم عوض میشه...
 سالها
 زمان به راحتی
 اؤرئیم
 هرجا که باشی
 همیشه تو!
 همیشه دلم میزنه
 دنیا بگذر
 تو چه میدانی!
 دلتنگیهای من

 

فروردين 1403
اسفند 1402
بهمن 1402
دی 1402
آذر 1402
آبان 1402
مهر 1402
ارديبهشت 1402
فروردين 1402
اسفند 1401
دی 1401
آبان 1401
مهر 1401
تير 1401
ارديبهشت 1401
فروردين 1401
اسفند 1400
بهمن 1400
دی 1400
آبان 1400
شهريور 1400
مرداد 1400
خرداد 1400
ارديبهشت 1400
اسفند 1399
بهمن 1399
دی 1399
آذر 1399
آبان 1399
شهريور 1399
تير 1399
ارديبهشت 1399
فروردين 1399
شهريور 1398
تير 1398
خرداد 1398
مهر 1397
شهريور 1397
مرداد 1397
تير 1397
خرداد 1397
ارديبهشت 1397
فروردين 1397
اسفند 1396
بهمن 1396
دی 1396
آذر 1396
آبان 1396
مهر 1396
شهريور 1396
مرداد 1396
تير 1396
خرداد 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
دی 1395
آذر 1395
آبان 1395
مهر 1395
شهريور 1395
مرداد 1395
تير 1395
خرداد 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
دی 1394
آذر 1394
آبان 1394
مهر 1394
شهريور 1394
مرداد 1394
تير 1394
خرداد 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
مرداد 1393
تير 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390

 

عاشق زهرا:محمد

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ♥zahra♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ و آدرس zahrajan.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ردیاب خودرو
همسریابی
درگاه واسط

 

حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
سفارش آنلاین قلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 172
بازدید هفته : 278
بازدید ماه : 929
بازدید کل : 1435398
تعداد مطالب : 751
تعداد نظرات : 92
تعداد آنلاین : 1


رز موزیک