کلی حرف دارم با زهرا اما هر وقت میام بهش بگم
نمی تونم...یا نمیشه یا زمانش خوب نیست
نمی دونم در موردم چی فکر میکنه..
من همیشه سر نماز دعاش میکنم..همیشه نگرانشم
ولی به خدا توکل میکنم حالش خوب باشه
شاید موقعیت منم جوریه که اگه بخوام می تونم با کسانی باشم که
به گل فکرم نکنمم...اما غیرتم قبول نمیکنه
و حاظر نیستم حتی با دختری حرف بزنم یا..
منم اشتباهاتی کردم و زیاد اس میدادم بهش
بعد اون ناراحت شدو اون اتفاقات افتاد...شاید یکی از دلایلی که
ازش خجالت میکشم همین باشه..و زمانی با هم حرف میزنیم که
یا دارم تو کاراش کمک میکنم یا انجام میدم
نمی خوام اون موقع بگم بهش تا فکر نکنه بی جنبه بودم..
تا میام زمانی بگم که میونمون کاری نیست تا اونم راحت باشه
میبینم شمارشو خاموش کرده...شایدم بهم فرصت داده
اما من بودم که تعلل کردم...نمیدونم واقعا
کاش روزی بیاد اینجا بعضی چیزارو بدونه
حی...یکی از دوستام تهران استخدام شده
احتمالا بعد امتحانات برم اونجا...موقعیت بازارو بسنجم
ببینم کارای خودمونو می تونیم تا تهران بکشونیم یا نه
گل همیشه دعات میکنم سلامت باشی
توام نگرانم نذار...من بهت اعتماد دارم.
|