حی روزگار تنهاییی...گ ل تنهام گذاشت نذاشت حرفامو بهش بگم
هنوز تو خودم میسوزم که نذاشت حرفامو بگم..زود خطتشوخاموش کرد!!
چند روزیه یکی از استادا گیر داده بیا همون کار شراکتی که گفتی
همون تولیدی زنبور عسل با هم را بندازیم..!
ناقلا رفته از چند نفر پرسیده دیده راست میگم
حسابی سود داره...اسرار داره را بندازیم با هم
امروزم زنگ زده بود بهم....
راستش من میبینم هم سرمایشو دارم هم مکانشو
هم مدرک زنبورداریو هم فرصتشو و.... می خوام خودم تنهایی
راه بندازم...ولی این استادمم خیلی سرمایه گذاره خوبیه حاظره تا70ملیون
بهم بده....منم گفتم صبر کنید بخرم خبر بدم...
راستش این مدت همراه درس کار میکردم یکم جمع کردم..
تازه خانوادم خبر نداشتن قسط وام رو من میدادم!..
امروز فهمیدن...بابا رفته بانک گفتن اینقد قسدتون پرداخت شده
اومده بود خیلی خوشحال بودن...خب من خورد خورد دادم بانک
الان یکم مونده قرار بود بعدا اینو بدیم...اما من پیش دستی کردم..
اما....یه دختر بسیار پررو...آخه چی بگم از کاراش..یه بار میاد میگه
میشه لپ تاپتونو بدین چند لحظه یه پروژه نشون بدم بیارم
منم گفتم اصلا کابل لپ تاپو نیاوردم!!یه بار میاد میگه میشه پدتونو بدید
موس من حساسه پد نیاوردم...منم میگم اصلا موس من پدو نبینه کلا کار نمیکنه
اینو بچه ها دیدن کلی خندیدن!!!خخخ...
یه بار میگه شما چه کلاسایی دارید ارشدم می خونید؟!!! منم میگم یادم نیست!
و....کلی که حوصلشو ندارم بگم...خوشمم نمیاد بگم...
این آخر دیگه زیادی پرو شد اومد گف یه پروژه می خواستم میشه
برام ایمیل کنید...این ایمیلمه شمارمو میدم ولی توروخدا به کسی ندید مزاحم زیاد دارم
تو دلم کلی خندیدم به این حرفش...خخخخخخ
منم برداشتم شماره خونمونو دادم گفتم بفرمایید...خخخخ
فک کنم بهش بر خورد...گفتم من پروژه ای ندارم..رفت بعدش
داشت زیادی پررو میشد تو ظاهر به همه یه جوره...آدم شاخ در میاره
می خواستم بفهمونم بابا دس بردار دیگه خستم کردید
یه فوشیم بدم...حی روزگار
خدایا گ ل؟؟؟؟