خیلی گرسنه و تشنمه امروز...
چند وقته از احساساتم نمیگم از احساساتم به زهرا
خب کاری کرد که ناراحت شدم ازش انتظار نداشتم
من هیچ وقت زهرارو حتی یه بار هم امتحان نکردم
امتحانم این بود که تا جایی که می تونم از خودم از خوبیام نگم
می خواستم ببینم می تونه خودمو به خاطره خودم قبول کنه یا نه...
با اینکه اینجا از احساساتم چند وقت ننوشتم شاید سرکوبش کردم
اما همیشه تو دلم بود همیشه سر نماز دعاش کردم با اینکه ناراحتم کرد اونطوری
من همیشه در حقش خوبی کردم همیشه خواستم حالش خوب باشه
ناراحت نباشه اما اون.....
دیروز رفته بودم دکتر به اصرار مامانم زیر گوشتم یه چیزی در اومده بود
شبیه غده چیزی که برام جالب بود سال پیش همین موقع زهرا هم
اینطوری شده بود دکتر رفتم گف از اختلالات عصبیه چیزی نیس
زیاد به خودت فشار نیار رفع میشه
راستش وقتی ناراحت میشدم چند وقت این بزگتر میشد بعدا باز کوچیک میشد
خلاصه دکترم گف چیزی نیس
ناراحتیه من بیشتر برا این بود که زهرا هنوز منو نشناخته
وقتی مسایله شخصیو به همه باز گو میکنه این یعنی
خودشم نمیدونه چیکار میکنه....
من هیچی نگفتم خیلی به خودم فشار آوردم بهش چیزی نگم
متصفانه زهرا خیلی تحد تاثیر دوستای دورو اطرافش میشه
خودشم خبر نداره خیلی چیزا که میبینه ظاهر سازیه
زهرا به بعضی باید ها پیش دوستاش نه نمیاره آدم باید خودشو فدای غرورش نکنه
به سنم نیس من از خودم تعریف نمیکنم اما خیلی از پستی بلندیارو دیدم
فقط میدونم اگه زهرا پسر بود زود گرفتار بعضی مسایل مثل سیگارو ... میشد
اول باید ببینی می تونی خودت خرجتو در بیاری نه اینکه صبح از بابات پول بگیری
بعد بری با دوس دخترت کافی شاپ و...
این برا خیلی از پسرا که معنی زندگیو نمیفهمن صدق میکنه
حرف زیاده بعدا میگم....من هنوزم دوسش دارم حتی کارامم به خاطره گل بودن زهراست
هر انسانی یه مثبت و منفیایی داره که من همه مثبت منفیای زهرارو فهمیدم
ولی فکر نکنم اون خصوصیات منو فهمیده باشه .