من اگه میخواستم با کسی باشم دورو اطرافم زیاد هستن
الانم هم هیکل ورزشی دارم هم وضعم خوبه
میتونم باشم با اونایی که میخوان
حتی دختره داره پزشکیو تموم میکنه میتونم باهاش باشم
یا موارد دیگه که خیلی خوبن و مطمعنم با یه اشاره قبول میکنن
چون خانوادشون میخوان از رفتاراشون فهمیدم
هیچ کمو کسری ندارم
فقط وجدانم راضی نشد با کسی باشم
اینم نتیجشه بی معرفتی بهم بکنه
مطمعنم اگه زهرا منو میشناخت هیچ وقت چنین رفتاری نمیکرد باهام
چنین حرفایی نمیزد بهم..مطمعن بودم
ادم خوشش نمیاد از خودش تعریف کنه
اما خیلیا هستن به سن خود زهرا یا بابای زهرا که قبولم دارن
خیلی زیادم قبولم دارن چون میشناسن منو
ادمی که با یک نفر باشه الان وضعیتش این میشه
یکیش که دخترش خیلی زیاد خواستگار داره
همین چند روز پیش دید منو چنان احترامو تعریفو رفتاری کرد
خودم خجالت کشیدم به اصرار دعوت میکرد خونشون!دخترشم هم سن زهراست
اصلا اصرار داریم تا اصرار..یکی تعارف میکنه اما یکی اصرار
از صدمتری پسرارو دک میکنه بعد به من میرسه اینجور اصرار
این یه مورد بود بخدا خیلی اینجوری هستن
من به زهرا ارزش قاعل میشدم اما اون توهین میکرد بهم
الان چنین حرفایی بهم بزنه
نظرات شما عزیزان:
|