از گل خبری ندارم کارم زیاده کمتر وقت میکنم بیا اینجا بنویسم
اینجا تبدیل شد به دفتر خاطرات من
دفتر غم خاطرات من...برا گل یه مقالم چاپ کردم isi
بهش نگفتم بگم باز عصبی میشه ناراحت میشه
برا تولدشم یه دسبند طلا خریدم اما اون حتی نمیذاره باهاش حرف بزنم بلاکم میکنه
چطوری بدم بهش..خدایا چرا به زهرا نمیگی پس
چرا من باید این همه عذاب بکشم
خدایا توکل به خودت نمیدونم زهرا میاد اینجا یا نه
از اونجایی که لجبازه فک نکنم بیاد
خدایا من فقط تورو دارما
نظرات شما عزیزان:
|